هان اي دل هجران گزين در جلوه است آن مه دگر
تشريف استغنا مکن بر قد من کوته دگر
اي فتنه مي انگيزي از رفتار او گرد بلا
خوش ميکشي ميل فسون در چشم اين گمره دگر
چاه ز نخدانش ببين اي ديده و کاري مکن
کاندر ته آن چه فتدجان من بي ته دگر
دزديده مي بيني دلا رخسار طاقت سوز او
اين آتش رخشان شرر مي سوزدت باالله دگر
خوش مستعد محنتي اي دل ازين انديشه کن
گر فتنه انگيزي کسي غم را کند آگه دگر
شد خيمه صبرم نگون از ديده او چون کنم
گر شاه غيرت از دلم بيرون زند خرگه دگر
پيش سگ او محتشم ظاهر مکن بيگانگي
با آن وفادار آشنا کارت فتد ناگه دگر