آن که چشمت را ز خواب ناز بيداري نداد
دلبري دادت بقدر ناز ودلداري نداد
آن که کرد از قوت حسنت قوي بازوي جور
قدرتت يک ذره بر ترک جفا کاري نداد
آن که کرد آزار دل را جوهر شمشير حسن
اختيارت هيچ در قطع دل آزاري نداد
آنکه دردي بي دوا نگذاشت يارب از چه رو
غم به من داد و تو را پرواي غمخواري نداد
آن که کردت در دبستان نکوئي ذو فنون
در فن ياري تو را تعليم پنداري نداد
آن که داد از قد و کاکل شاه حسنت را علم
رايت ظلم تو را بيم از نگونساري نداد
آن که بار بي دلان کرد از غم عشقت فزون
محتشم را تا نکشت از غم سبکباري نداد