قوت من باده قوتم يارست
و آدمي را همين دو در کارست
عيش آدم بود به قوت و قوت
قوت و قوت نيست مردارست
هر ولايت که خوبرويي هست
هر که جز اوست نقش ديوارست
اي که گفتي مبين به صورت خوب
صورت خوب بهر ديدارست
گوش اگر نشنود حکايت يار
بر بنا گوش مردمان بارست
چشم اگر ننگرد به صورت خوب
پيشه بر روي آدمي عارست
دل به مستي ربود نرگس دوست
به خدا مست نيست هشيارست
چشم يار ار چه هست خواب آلود
اندرو هر چه فتنه بيدارست
دستم اي همسفر ز دست بدار
که مرا پاي دل گرفتارست
خود کشم رنج و خود کنم شکوه
درد عشق اي رفيق بسيارست
بر من مست چند طعنه زني
آخر اي زاهد اين چه آزارست
گر عبادت به مردم آزاريست
زان عبادت خداي بيزارست
من ز دريا روم تو از خشکي
به سوي کعبه راه بسيارست
نفس بيدار گفت دارم شيخ
نه چنانست نقش پندارست
مو شکافست طبع قاآني
از چنين طبع جاي زنهارست