چه شيرين گفت خسرو اين عبارت
که نبود وصل شيرين بي مرارت
سرم را در ره وصل تو دادم
که بي سرمايه صعب افتد تجارت
سزد گر زنده جاويد مانم
که مرگ آمد نديدم از حقارت
مرا تهديد کشتن چون کند دوست
به عمر جاودان بخشد بشارت
برون نه از دل سوزان من پاي
که مي ترسم بسوزي از حرارت
که دارد فرصت خونخواري تو
که صد تن مي کشي از يک اشارت
به زلف و خال و خط بردي دلم را
سپه را حکم فرمودي به غارت
مجو در گريه قاآني صبوري
که نتوان کرد در دريا عمارت