خرم آن عاشق که آشوب دل و دينش تويي
کار فرمايش محبت، مصلحت بينش تويي
شورش عشاق در عهد لب شيرين لبت
اي خوشا عهدي که شورش عشق و شيرينش تويي
عاشق روي تو مي نازد به خيل عاشقان
پادشاهي مي کند صيدي که صيادش تويي
مستي عشق تو را هشياري از دنبال هست
بر نمي خيزد ز خواب آن سر که بالينش تويي
گاو جولان مي نيايد بر زمين از سرکشي
پاي آن توسن که اندر خانه زينش تويي
مي برم رشک نظربازي که از بخت بلند
در ميان سرو قدان سرو سيمينش تويي
گر ببارد اشک گلگون ديده من دور نيست
کاين گل رنگين دهد باغي که گلچينش تويي
بوستان حسن را يارب خزان هرگز مباد
تا بهار سنبل ريحان و نسرينش تويي
زندگي بهر فروغي در محبت مشکل است
تا به جرم مهرباني بر سر کينش تويي