شماره ٥١٤: دوش مستانه چه خوش گفت قدح پيمايي

دوش مستانه چه خوش گفت قدح پيمايي
که به از گوشه مي خانه نديدم جايي
آنچنان بي خبرم ساخت نگاه ساقي
که نه از مي خبرم هست و نه از مينايي
با تو اي مي غم ايام فراموشم شد
که فرح بخش و طرب خيز و نشاط افزايي
ترک سرمستي و در کردن خون هشياري
طفل ناداني و در بردن دل دانايي
کافر عشق تو آزاده ز هر آييني
بسته زلف تو آسوده ز هر سودايي
ذره را پرتو مهر تو کند خورشيدي
قطره را گردش جام تو کند درياي
عشق بازان تو را با مه و خورشيد چه کار
کاهل بينش نروند از پي هر زيبايي
بر سر کوي تو جان را خوشي خواهم داد
زان که خوش صورت و خوش سيرت و خوش سيمايي
از کمند تو فروغي به سلامت بجهد
که ستم پيشه و عاشق کش و بي پروايي