شماره ٥١٣: اي سر زلف تو سر رشته هر سودايي

اي سر زلف تو سر رشته هر سودايي
خاري از سوزن سوداي تو در هر پايي
از رخ و زلف تو در دير و حرم آشوبي
از خط و خال تو در کون و مکان غوغايي
سرو بالاي تو پيرايه هر بستاني
تن زيباي تو آرايش هر ديبايي
هيچ نقاش نبسته ست چنان تصويري
هيچ بازار نديده ست چنين کالايي
دل ما و شکن جعد عبيرافشاني
سر ما و قدم سرو سهي بالايي
من و شور تو اگر تلخ و اگر شيريني
من و ذوق تو اگر زهر و اگر حلوايي
آه عشاق جگر خسته به جايي نرسد
که به قد سرو و به بر سيم و به دل خارايي
شعله شمع رخت بر همه کس روشن کرد
کآتش خرمن پروانه بي پروائي
به سر زلف تو دستي به جنون خواهم زد
تا بدانند که زنجير دل شيدايي
تيره شد مهر و مه از جلوه روي تو مگر
حلقه در گوش مهين خواجه روشن رايي
گر به کويت نکند جاي، فروغي چه کند
که ندارد به جهان خوش تر از اينجا جايي