شماره ٥٠١: گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکني

گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکني
کار را از همه سو تنگ به شکر نکني
نقد جان تا ندهي کام تو جانان ندهد
ترک سر تا نکني، وصل ميسر نکني
گر ببيني به خم زلف درازش دل من
ياد سر پنجه شاهين کبوتر نکني
چرخ مينا شکند شيشه عمر تو به سنگ
گر ز مينا گل رنگ به ساغر نکني
پير خمار تو را خشت سر خم نکند
تا گل قالبت از باده مخمر نکني
چشم دارم ز لب لعل تو من اي ساقي
که براتم به لب چشمه کوثر نکني
عالم بي خبري را به دو عالم ندهم
تا مرا با خبر از عالم ديگر نکني
مجلس نيست که بنشيني و غوغا نشود
محفلي نيست که برخيزي و محشر نکني
همه کاشانه پر از عنبر سارا نشود
گر شبي شانه بر آن جعد معنبر نکني
شکر کز سلسله موي تو ديوانگيم
به مقامي نرسيده ست که باور نکني
دست از دامنت اي ترک نخواهم برداشت
تا به خون ريزي من دست، به خنجر نکني
خون من ريخت دو چشم تو و عين ستم است
دعوي خونم اگر زين دو ستمگر نکني
تو بدين لعل گهربار که داري حيف است
که ثناي کف بخشنده داور نکني
آفتاب فلکت سجده فروغي نکند
تا شبي سجده آن ماه منور نکني