شماره ٤٦٧: گه جلوه گر ز بام و گه از منظر آمدي

گه جلوه گر ز بام و گه از منظر آمدي
از هر دري به غارت دلها درآمدي
تا دل نيابد از تو خلاصي به هيچ راه
گه راهزن شدي و گهي رهبر آمدي
دلهاي مرده زندگي از سر گرفته اند
تا چون مسيح با لب جان پرور آمدي
پيراهن حياي زليخا دريده شد
تا در لباس يوسف پيغمبر آمدي
ايمن ز خيل فتنه نشد هيچ کشوري
تا با سپاه غمزه به هر کشور آمدي
با صد جهان نياز تو را بر در آمدم
تا با هزار ناز مرا در بر آمدي
غيرت کشيد رشته جان را ز پيکرم
تا هم چون جان رفته به هر پيکر آمدي
تا اهل دل به آمدنت جان فدا کنند
نيکو ز بزم رفتي و نيکوتر آمدي
زان رو به خدمت تو کمر بسته آفتاب
کز جان غلام شاه فريدون فر آمدي
تاج الملوک ناصردين شه که آسمان
مي گويدش که بر همه شاهان سرآمدي
شاهان کنون نياز فروغي قبول کن
کز فر بخت نازش هفت اختر آمدي