اگر ناصح نظر بر منظر جانان من کردي
به جاي هر نصيحت رحمتي بر جان من کردي
طبيب دردمندان خوانمت اي عشق کز رحمت
همان دردي که دادي عاقبت درمان من کردي
شبي گفتم که مشکين شد دماغ جان من گفتا
مگر انديشه گيسوي مشک افشان من کردي
فراغت دادي از غم هاي دهرم اي غم جانان
سرت نازم که تعمير دل ويران من کردي
ز سرگردانيت اي طره دلبر پريشانم
مگر آميزشي با بخت سرگردان من کردي
ز سحر انگيزيت اي چشم کافر کيش حيرانم
که از يک غمزه چندين رخنه در ايمان من کردي
ز سوداي غمت شب تا سحر مي گريم و شادم
که شاديها ز آب ديده گريان من کردي
سرو پا آتش سوزنده اي امروز پنداري
شب روشن گذر از سينه سوزان من کردي
فروغي گر نه چشمت ديده آن گلبرگ رنگين را
چرا گلهاي رنگارنگ در دامان من کردي