من بنده آنم که ببوسد دهن تو
وز هر دهني نشنود الا سخن تو
ترسم به جنون کار کشد اهل خرد را
در سلسله زلف شکن بر شکن تو
انديشه مردم همه از شور قيامت
تشويش من از قامت عاشق فکن تو
شايد که شود رنگ به خون دل شيرين
هر تيشه که بر سنگ زند کوه کن تو
بلبل خجل از زمزمه مرغ دل من
گل منفعل از غنچه شاخ چمن تو
هر طاير خوش نغمه که در باغ بهشت است
حسرت کشد از باغ گل و ياسمن تو
از فخر نهد پا به سر يوسف مصري
هر دل که در افتاده به چاه ذقن تو
پيداست که هرگز ننهد روي به بهبود
زخم دل عشاق ز مشک ختن تو
بس جامه طاقت که بر اندام فروغي
گرديده قبا از هوس پيرهن تو