گاهي به نوشخند لبت را اشاره کن
ما را به هيچ صاحب عمر دوباره کن
بنماي روي خود ز پس پرده آشکار
يک باره راز هر دو جهان آشکاره کن
وقتي که چاره دل عشاق مي کني
درد مرا به نيم شکرخنده چاره کن
با جام مي شبي به شبستان من بيا
آسوده ام ز گردش ماه و ستاره کن
خواهي که دامن تو نگيرم روز حشر
در زير تيغ جانب ما يک نظاره کن
خير است آن چه مي رسد از دست چون تويي
کمتر به قتل خسته دلان استخاره کن
اکنون که از کنار منت ميل رفتن است
اول بريز خونم و آخر کناره کن
با مهرباني از دل سنگين او مخواه
يا ناله را بگو گذر از سنگ خاره کن
گفتم فروغي از پي مژگان او مرو
رفتي کنون علاج دل پاره پاره کن