شماره ٣٨٤: تا لب مي پرست او داد شراب مستيم

تا لب مي پرست او داد شراب مستيم
مفتي شهر مي خورد حسرت مي پرستيم
کاش به کوي نيستي خاک شوم که آن پري
چهره نشان نمي دهد تا به حجاب هستيم
دست اميدم ار شبي بر سر زلف او رسد
طعنه بر آسمان زند فر دراز دستيم
زنده جاودانيم تا حرکات عشق شد
آلت زندگانيم، علت تندرستيم
بر سر هر گذار او خاک شدم فروغيا
تا فلک بلند سر خاک شود ز پستيم