شماره ٣٢٨: بر سر آتش سوزنده نشيمن کردم

بر سر آتش سوزنده نشيمن کردم
معني عشق تو را بر همه روشن کردم
کسي از دور فلک اين همه انديشه نکرد
که من از گردش آن نرگس رهزن کردم
خادم غير شدم با همه غيرت عشق
آه کز دوستي ات خدمت دشمن کردم
سنگ ناليد به حال دل ديوانه من
بس که در کوه غمش ناله و شيون کردم
يارب آويزه گوش تو پري پيکر باد
در اشکي که من از ديده به دامن کردم
عاجزم پيش دل سخت تو من کز آهي
رخنه در خاره و سوراخ در آهن کردم
سري از چشم تو با مردم عالم گفتم
همه را زآفت دور فلک ايمن کردم
بوسه اي از لب نوشين تو مقدورم شد
نوش داروي دل خسته معين کردم
اثر از دير و حرم نديدم هر چند
طلب وصل تو از شيخ و برهمن کردم
گر پرم بشکني از سنگ، نخواهم برخاست
من که از سدره به بام تو نشيمن کردم
خيل اندوه به سر منزل من راه نبرد
تا فروغي به در ميکده مسکن کردم