شماره ٣٢٦: تا شدم صيد تو آسوده ز هر صيادم

تا شدم صيد تو آسوده ز هر صيادم
واي بر من گر ازين قيد کني آزادم
نازها کردي و از عجز کشيدم نازت
عجزها کردم و از عجب ندادي دادم
چون مرا مي کشي از کشتنم انکار مکن
که من از بهر همين کار ز مادر زادم
تو قوي پنجه شکارافکن و من صيد ضعيف
ترسم از ضعف به گوشت نرسد فريادم
آب چشمم مگر از خاک درت چاره شود
ورنه اين سيل پياپي بکند بنيادم
گاهي از جلوه ليلي روشي مجنونم
گاهي از خنده شيرين منشي فرهادم
جاودان نيست فروغي غم و شادي جهان
شکر زان گويم اگر شاد و گر ناشادم