من اين عهدي که با موي تو بستم
به مويت گر سر مويي شکستم
پس از عمري به زلفت عهد بستم
عجب سر رشته اي آمد به دستم
ز مويت کافر زنار بندم
ز رويت هندوي آتش پرستم
کمند عشق را گردن نهادم
طناب عقل را درهم گسستم
ز مستوري چه مي پرسي که عورم
ز هشياري چه مي گويي که مستم
شراب شادکامي را چشيدم
سبوي نيک نامي را شکستم
به شمشير از سر کويش نرفتم
به تدبير از خم بندش نجستم
فزون تر شد هواي او پس از مرگ
تو پنداري کزين انديشه رستم
چنين ساقي ز خويشم بي خبر ساخت
که آگه نيستم از خود که هستم
گواه دعويم پير مغان است
که مست از جرعه جام آلستم
قيامت چون نخوانم قامتت را
که تا برخاستي، از پا نشستم
چه گفتي زان سهي بالا فروغي
که فارغ کردي از بالا و پستم