شماره ٢٦٩: گر در آيد شب عيد از درم آن صبح اميد

گر در آيد شب عيد از درم آن صبح اميد
شب من روز شود يک سر و روزم همه عيد
خستگيهاي مرا عشق به يک جو نگرفت
لاغريهاي مرا دوست به يک مو نخريد
غنچه اي در همه گل زار محبت نشکفت
گلبني در همه بستان مودت ندميد
هم سحابي ز بيابان مروت نگذشت
هم نسيمي ز گلستان عنايت نوزيد
صاف بي درد کس از ساقي اين بزم نخورد
گل بي خار کس از گلبن اين باغ نچيد
نه مسلمان ز قضا کام روا شد نه يهود
نه شقي مطلبش از چرخ برآمد نه سعيد
رهروي کو که درين باديه از ره نفتاد
پيروي کو که درين معرکه در خون نتپيد
نيک بخت آن که در اين خانه نه بگرفت و نه داد
تيزهوش آن که در اين پرده نه بشنيد و نه ديد
از مرادت بگذر تا به مرادت برسي
که ز مقصود گذشت آن که به مقصود رسيد
وقتي آسوده ز آمد شد انديشه شديم
که در خانه ببستيم و شکستيم کليد
ما فروغي به سيه روزي خود خوشنوديم
زآن که هرگز نتوان منت خورشيد کشيد