شماره ٢٦٤: همه جا تير تو بر سينه ما مي آيد

همه جا تير تو بر سينه ما مي آيد
جان به قربان خدنگ که به جا مي آيد
جوي خون مي رود از چشمه چشمم بر خاک
بر سرم بين که ز دست تو چه ها مي آيد
گر دل از سنگ جفاي تو ننالد چه کند
شيشه هنگام شکستن به صدا مي آيد
صف عشاق به يک چشم زدن بر هم زد
يارب اين صف زده مژگان ز کجا مي آيد
سخت شد بر دل من کار به حدي در عشق
که به سر وقت من آن سست وفا مي آيد
من ز خود مي روم و يار قدح مي بخشد
تشنه جان مي دهد و آب بقا مي آيد
همه اخوان صفا بر سر وجدند مگر
صنم ماست که از روي صفا مي آيد
مي رسد جلوه گر آن سرو خرامان اي دل
مستعد باش که توفان بلا مي آيد
مگر انديشه ام از روي خطا رفت که باز
ترک سر مست من از راه خطا مي آيد
جمعي افتاده به هر گوشه پريشان حالند
مگر از سنبل او باد صبا مي آيد
از سر ريختن خون فروغي مگذر
چون به ميدان تو در عين رضا مي آيد