هر جا حديث حسن تو تقرير مي کنند
آيات رحمت است که تفسير مي کنند
يارب چه صورتي تو که در کارگاه چشم
مردم همي خيال تو تصوير مي کنند
هر خواب فتنه خيز که بينند مردمان
آن را به چشم مست تو تعبير مي کند
خون مي چکد ز خامه خونين دلان شوق
چون نامه فراق تو تحرير مي کنند
دل بسته ام به زلف تو زيرا که عاقلان
ديوانه را به حلقه زنجير مي کنند
خرسندم از خرابي دل زان که عاقبت
ويران سراي عشق تو تعمير مي کنند
در صيدگاه عشق همه زخم کاري است
اول ترحمي که به نخجير مي کنند
عشقم کشيده بر سر ميدان لشکري
کز غمزه کار خنجر و شمشير مي کنند
ملکي که در تصرف شاهان نيامده
ترکان به يک مشاهده تسخير مي کنند
کاري که از کمند نيايد، سهي قدان
از حلقه حلقه زلف گره گير مي کنند
شاهان همه اسير بتان سياه چشم
اين آهوان نگر که چه با شير مي کنند
مژگان او به جان فروغي کجا رسد
کي لاشه را نشان چنين تير مي کنند