شماره ٢٣١: چون بتان دستي به ناز زلف پر چين مي برند

چون بتان دستي به ناز زلف پر چين مي برند
شيخ را از کعبه در بت خانه چين مي برند
چون شهيدان طلب را زنده مي سازند باز
کوه کن را بر سر بازار شيرين مي برند
چون خداوندان خوبي کوش شاهي مي زنند
صبر و آرام از دل عشاق مسکين مي برند
چون به ياد چشم او اهل نظر را مي کشند
يک جهان کيفيت جام جهان بين مي برند
ترک جان مي بايدم گفتن که اين شيرين لبان
بوسه مي بخشند، اما جان شيرين مي برند
تنگ شد کار شکر امشب مگر ميخوارگان
نقل مجلس را از آن لب هاي نوشين مي برند
هر که سر از عنبري خط جوانان مي کشد
حلقه ها در حلقش از گيسوي مشکين مي برند
من به باغي باغباني مي کنم با چشم تر
کز درختش ديگران گل هاي رنگين مي برند
من به بزمي باده مي نوشم که مستانش مدام
مايه مستي از آن چشم خمارين مي برند
من بتي را قبله مي سازم که در دير و حرم
اسم او را مؤمن و ترسا به تمکين مي برند
بر همه گردن فرازان سجده واجب مي شود
چون به مجلس نام سلطان ناصرالدين مي برند
هم دعاي دولتش خيل ملائک مي کنند
هم غبار موکبش چشم سلاطين مي برند
هر کجا بر تخت شاهي مي نشيند شاد کام
نو عروس بخت را آن جا به آيين مي برند
چون فروغي در سر هر هفته مي سازد غزل
نزد شاهش از پي احسان و تحسين مي برند