شماره ٢٠٥: کو جواني که ز سوداي غمت پير نشد

کو جواني که ز سوداي غمت پير نشد
کو وجودي که ز جان در طلبت سير نشد
مالکي نيست که در عهد تو مملوک نگشت
کشوري نيست که در دست تو تسخير نشد
خاطري شاد از آن کوي شکرخند نشد
گرهي باز از آن جعد گره گير نشد
حلق ما لايق آن حلقه فتراک نگشت
خون ما قابل آن قبضه شمشير نشد
بخت برگشته من بين که ز مژگان کجش
هدف سينه ام آماجگه تير نشد
تا کنون صورتي از پرده نيامد بيرون
که ز معني رخش صورت تصوير نشد
تا ز مجموعه زلف تو پريشان نشدم
مو به مو خواب پريشانم تعبير نشد
هيچ ديوانه ز سر حلقه عشاق نخاست
کز خم سلسله ات بسته زنجير نشد
من از آن روز که بيچاره عشق تو شدم
چاره کار من از ناله شب گير نشد
اثر از ناله شب گير مجو در ره عشق
که ز صدناله يکي صاحب تاثير نشد
سالک آن نيست که صد گونه ملامت نکشد
عارف آن نيست که صد مرتبه تکفير نشد
در همه عالم ايجاد فروغي کس نيست
که دلش رنجه ز سر پنجه تقدير نشد