شماره ٢٠٤: آن که در عشق سزاوار سر دار نشد

آن که در عشق سزاوار سر دار نشد
هرگز از حالت منصور خبردار نشد
نقشي از پرده ايجاد پديدار نشد
کز تماشاي رخت صورت ديوار نشد
آن که بوسيد لب نوش تو شکر نچشيد
وان که خسبيد در آغوش تو بيدار نشد
طرب انگيز گلي در همه گل زار نرست
که به سوداي غمت بر سر بازار نشد
مو به مو حال پراکنده دلان کي داند
آن که در حلقه موي تو گرفتار نشد
هر چه گفتند مکرر همه در گوش آمد
بجز از نکته توحيد که تکرار نشد
گر نگفتم غم ديرينه دل معذورم
که ميان من و او فرصت گفتار نشد
آن که نوشيد شراب از قدح ساقي ما
مست گرديد بدان گونه که هشيار نشد
آن که در جمع خرابات نشينان ننشست
در حرم خانه حق محرم اسرار نشد
زلف شاهد ز سر طعنه به زاهد مي گفت
حيف از آن رشته تسبيح که زنار نشد
هر که را خون دل از ديده فروغي نچکيد
قابل ديدن آن مشرق انوار نشد