شماره ١٩٤: نرگس مست تو راه دل هشياران زد

نرگس مست تو راه دل هشياران زد
خفته را بين که چسان بر صف بيداران زد
عشق هر عقده که در زلف گره گير تو بود
گه به کار من و گاهي به دل ياران زد
ساقي آن باده که از لعل تو در ساغر ريخت
آتشي بود که در خانه ميخواران زد
تو که از قيد گرفتاري دل آزادي
کي توان با تو دم از حال گرفتاران زد
تا عذار تو عرق ريز شد از آتش مي
باغبان گفت که بر برگ سمن باران زد
تا خط سبز تو از ياسمن چهره دميد
برق ياس آمد و بر کشت طلب کاران زد
آن که در بزم توام توبه ز مي خوردن داد
گرم شوق آمد و سر بر در خماران زد
نازم آن چشم سيه مست که از راه غرور
سرگران آمد و بر قلب سبکباران زد
جور خوبان جفا پيشه فروغي را کشت
تا دم از محکمي عهد وفاداران زد