شماره ١٩٢: تا مه روي تو از چاک گريبان سر زد

تا مه روي تو از چاک گريبان سر زد
گفتي از جيب افق نير رخشان سر زد
تا عيان شد رخ زيباي تو از چنبر زلف
صبح اميد من از شام غريبان سر زد
صبح نوراني ديدار تو طالع نشده
اي دريغا که شب تيره هجران سر زد
هر کجا دم زدم از قد و رخ و زلف و خطت
همه جا سرو و گل و سنبل و ريحان سر زد
خط به گرد لب جان بخش تو مي داني چيست
ظلماتي که از آن چشمه حيوان سر زد
از سر خاک شهيدان تو اي سخت کمان
عوض لاله همي غنچه پيکان سر زد
صورت خوب تو از عالم معني برخاست
شعله آه من از سينه سوزان سر زد
يارب از دوزخ هجران تو فارغ نشوند
گر به جز عشق ز عشاق تو عصيان سر زد
خبر از حال اسيران محبت مي داد
ناله اي کز دل مرغان گلستان سر زد
گر فروغي گنه عشق تو دارد غم نيست
کاين گناهي است که از عالم امکان سر زد