شماره ١٩٠: نرخ يک بوسه گر آن لعل به صدجان مي کرد

نرخ يک بوسه گر آن لعل به صدجان مي کرد
مشتري فکر خريداري اش آسان مي کرد
تلخ کام از لب شيرين بتي جان دادم
که به يک خنده جهان را شکرستان مي کرد
همه جمعيت عشاق پريشان مي شد
چون صبا شرحي از آن زلف پريشان مي کرد
کوي دل ها همه از شوق به سر مي غلطيد
چون خم طره او دست به چوگان مي کرد
گر زليخا رخ زيباي تو مي ديد به خواب
يوسفش را همه عمر به زندان مي کرد
خضر اگر لعل روان بخش تو را مي بوسيد
خاک حسرت به سر چشمه حيوان مي کرد
شب که از خط تو يک نکته بيان مي کردم
تا سحر مشک ختا باد به دامان مي کرد
با خيال خط و خال تو دل مشتاقان
مشک در دامن و عنبر به گريبان مي کرد
کرد با جان فروغي رخ تابنده دوست
با کتان آن چه فروغ مه تابان مي کرد