اي خوشا رندي که رو در ساحت مي خانه کرد
چاره دور فلک از گردش پيمانه کرد
سال ها کردم به صافي خدمت ميخانه را
تا مي صاف محبت در وجودم خانه کرد
دانه تسبيح ما را حالتي هرگز نداد
بعد از اين در پاي خم، انگور بايد دانه کرد
نازم آن چشم سيه کز يک نگاه آشنا
مردم آگاه را از خويشتن بيگانه کرد
چشمه خورشيد رويش چشم را بي تاب ساخت
حلقه زنجير مويش عقل را ديوانه کرد
من که در افسون گري افسانه ام در روزگار
نرگس افسون گر ساقي مرا افسانه کرد
دامن آن گنج شادي را نياوردم به دست
سيل غم بيهوده يکسر خانه اي ويرانه کرد
سر حق را بر سر دار فنا کرد آشکار
در طلب منصور الحق همت مردانه کرد
آن چه با جان فروغي کرد حسن روي دوست
کي فروغي شمع با آتش به جان پروانه کرد