آن که يک ذره غمت در دل پر غم دارد
اگر انصاف دهد عيش دو عالم دارد
ديده با قد تو کي سايه طوبي جويد
سينه با داغ تو کي خواهش مرهم دارد
کم و بيش آن که به دو چشم ترحم داي
هرگز انديشه نه از بيش و نه از کم دارد
عاقلي کز شکن زلف تو ديوانه شود
سر اين سلسله بايد که محکم دارد
آن که کام از لب شيرين تو خواهد، بايد
نيش را بر قدح نوش مقدم دارد
من سودا زده جمعم ز پريشاني دل
کاين پريشاني از آن طره پر خم دارد
شاکرم شاکر اگر زهر پياپي بخشد
خوش دلم خوش دل اگر نيش دمادم دارد
گر مکرر سخن تلخ بگويد معشوق
عاشق آن است که اين نکته مسلم دارد
يارب از هيچ غمي خاطرت آزرده مباد
که فروغي ز غمت خاطر خرم دارد