شماره ١٦١: نظر ز روي تو صاحب نظر نمي بندد

نظر ز روي تو صاحب نظر نمي بندد
که هيچ کس به چنين روي در نمي بندد
دلم ز صورت خوب تو پي به معني برد
که چرخ نقشي ازين خوب تر نمي بندد
زمانه زان لب شيرين اگر خبر گردد
به راستي کمر نيشکر نمي بندد
به خاک کوي تو شب نيست کاب ديده من
ره گذرگه باد سحر نمي بندد
ز قامت تو چنان پايمال شد طوبي
که تا به روز قيامت کمر نمي بندد
کبوتران حرم را به جز تو کافرکيش
پس از هلاک کسي بال و پر نمي بندد
جز آن پسر که منش دوست چون پدر دارم
کسي ميان پي قتل پدر نمي بندد
وفا نمودم و پاداش آن جفا ديدم
که گفت نخل محبت ثمر نمي بندد
هزار بار به خون گر کشي فروغي را
ز آستان تو بار سفر نمي بندد