شماره ١٤٤: تا پرده ز صورتش برافتاد

تا پرده ز صورتش برافتاد
آتش به سراي آذر افتاد
صبر از دل من مخواه در عشق
کشتي نرود چو لنگر افتاد
خط سر زد از آن لبان شيرين
طوطي به ميان لشکر افتاد
بيرون نرود به هيچ دستان
سري که ز عشق بر سر افتاد
ما را به سر از محبت دوست
هر لحظه هواي ديگر افتاد
مرديم ز درد شام هجران
ديدار به صبح محشر افتاد
از خال و خط تو آتش رشک
در طبله مشک و عنبر افتاد
مژگان تو ديد تا فروغي
کار دل او به خنجر افتاد