شماره ١٣٣: کي دل از حلقه آن زلف دو تا خواهد رفت

کي دل از حلقه آن زلف دو تا خواهد رفت
آن که اين جا به کمند است کجا خواهد رفت
هرگز آزادي ازين بند نخواهد جستن
پاي هر دل که در آن زلف رسا خواهد رفت
چهره شاهد مقصود نخواهد ديدن
هر که در حلقه رندان به خطا خواهد رفت
گر بدينسان کمر جور و جفا خواهي بست
از ميان قاعده مهر و وفا خواهد رفت
گر چنين دست به شمشير ستم خواهي برد
هر دلي ناله کنان رو به خدا خواهد رفت
گر شبي وعده ديدار تو را خواهد داد
هر سري در قدم پيک صبا خواهد رفت
دل ز نوشين دهنت کامروا خواهد شد
تشنه کامي به لب آب بقا خواهد رفت
نوش داروي دهان تو حرامش بادا
دردمندي که به دنبال دوا خواهد رفت
به اميدي که به خاک سر کوي تو رسد
قالب خاکي ام آخر به هوا خواهد رفت
همه از خاک در دوست به حسرت رفتند
تا دگر بر سر عشاق چه ها خواهد رفت
زان سر زلف به هم خورده فروغي پيداست
که به سوداي محبت سر ما خواهد رفت