شماره ١٢٤: غمش را غير دل سر منزلي نيست

غمش را غير دل سر منزلي نيست
ولي آن هم نصيب هر دلي نيست
کسي عاشق نمي بينم و گر نه
ميان جان و جانان حايلي نيست
کي اش مجنون ليلي مي توان گفت
کسي کافسانه در هر محفلي نيست
کجا گردد قبول خواجه ما
غلامي راکه بخت مقبلي نيست
نشاطي هست در قربان گه عشق
که مقتولي ملول از قاتلي نيست
شرابي خورده ام از جام طفلي
که در خم خانه هر کاملي نيست
من از بي حاصلي حاصل گرفتم
و زين خوش تر کسي را حاصلي نيست
سر کوي عدم گشتم که آنجا
دو عالم را وجود قابلي نيست
شدستم غرق دريايي که هرگز
غريقش را اميد ساحلي نيست
من و آن صورت زيبا فروغي
که اين معني به هر آب و گلي نيست