کس نيست کاو به لعل تو خونش سبيل نيست
الا کسي که تشنه لب سلسبيل نيست
مستغني ام به عشق تو از وصل حور عين
آري به چشم من همه چشمي کحيل نيست
روز قيامت آمد و وصلت نداد دست
الحق که چون فراق تو ليلي طويل نيست
آنان که بر جمال تو بگشاده اند چشم
يوسف به چشم همت ايشان جميل نيست
جز نقد جان و دل که پسند تو نيستند
چيزي ميسرم ز کثير و قليل نيست
امروز در ميانه عشاق روي تو
مانند بنده هيچ عزيزي ذليل نيست
روز جزا که اجر شهيدان رقم زنند
ماييم و قاتلي که به فکر قتيل نيست
گر جذبه اي ز حضرت جانان به جان رسد
حاجت به رهنمايي پير و دليل نيست
منت خداي راکه برندم خيال عشق
جايي که حد پر زدن جبرئيل نيست
يار من آن طبيب مسيحا نفس گذشت
يک تن درست نيست کزين غم عليل نيست
برقي که سوخت کشت فروغي به يک فروغ
کمتر ز نور موسي و نار خليل نيست