تا بر اطراف رخت جعد چليپايي هست
هر طرف پاي نهي سلسله در پايي هست
قتل عشاق تو خالي ز تماشايي نيست
وه که از هر طرفت طرفه تماشايي هست
بعد کشتن تن صد چاک مرا بايد سوخت
که هنوز از تو به دل باز تمنايي هست
دي پي تجربه از کوي تو بيرون رفتم
به گماني که مرا از تو شکيبايي هست
جان شيرين ز غم عشق به تلخي دارم
به اميدي که تو را لعل شکرخايي هست
لب جان بخش تو گر بوسه به جان بفروشد
من سودا زده را هم سر سودايي هست
واعظ از سايه طوبي سخني مي گويد
غير قد تو مگر عالم بالايي هست
من و سوداي تو تا دامن صحرا برجاست
من و اندوه تو تا عشق غم افزايي هست
اي که بي جرم خوري خون فروغي هر روز
هيچ گويا خبرت نيست که فردايي هست