امشب ز روي مهر مهي در سراي ماست
کز يمن مقدمش سر مه زير پاي ماست
اي عشق پا به تارک جمشيد سوده ايم
تا سايه تو بر سر خورشيدساي ماست
ما از ازل رضا به قضاي خدا شديم
زان تا ابد رضاي قضا در رضاي ماست
عهدي نبسته ايم که در هم توان شکست
سختي که هيچ سست نگردد وفاي ماست
منت خداي را که غم روي آن پري
بيگانه از شماست ولي آشناي ماست
جان مي دهيم و ناز طبيبان نمي کشيم
زيرا که درد او به حقيقت دواي ماست
تا ريخت خون ما لب ياقوت رنگ دوست
کون و مکان کنايتي از خون بهاي ماست
بالاتريم ما ز سکندر به حکم آنک
آيينه، عکسي از دل گيتي نماي ماست
يک شب قدم ز چاه طبيعت برون گذار
تا بنگري صفاي فلک از صفاي ماست
گفتم که عيسي از چه کند زنده مرده را
گفتا نتيجه نفس جان فزاي ماست
گفتم هنوز بي تو فروغي نمرده است
گفتا بقاي زنده دلان از بقاي ماست