شماره ٧٣: تا حلقه زنجير دل آن زلف دراز است

تا حلقه زنجير دل آن زلف دراز است
درهاي جنون بر من سودازده باز است
شور دل فرهاد شکر خنده شيرين
تاج سر محمود و کف پاي اياز است
چشمي که تويي شاهد او محو تماشا
جايي که تويي قبله او گرم نماز است
زان عمر من و زلف تو کوتاه و بلند است
زيرا که به هر ورطه نشيب است و فراز است
صيدي که به چنگ تو نيفتاد چه داند
حال دل آن صعوه که در چنگل باز است
گر خشم کند لعبت منظور وگر ناز
صاحب نظر آن است که در عين نياز است
سوز دل عشاق ز پروانه بپرسيد
کز شمع فروزنده مهياي گداز است
تشويش جزا با همه تقصير نداريم
چون خواجه بخشنده ما بنده نواز است
نازنده درآمد ز در آن شوخ فروغي
هنگام نياز من و هنگامه ناز است