شماره ٥٨: تا طرف نقاب از رخ رخشان تو برخاست

تا طرف نقاب از رخ رخشان تو برخاست
خورشيد فلک از پي فرمان تو برخاست
تا تنگ دهان را به شکر خنده گشودي
طوطي به هواي شکرستان تو برخاست
بر افسر شاهان سرافراز نشيند
هر گرد که از گوشه دامان تو برخاست
داغي است که در سينه صد چاک نهفتند
هر لاله که از خاک شهيدان تو برخاست
در کار فروبسته عشاق فکندند
هر عقده که از زلف پريشان تو برخاست
صد ولوله در مردم صاحب نظر انداخت
هر فتنه که از نرگس فتان تو برخاست
بر خاک فشاند آب رخ مشک ختن را
هر نافه که از طره پيچان تو برخاست
در انجمن باده کشانش ننشانند
پيمانه کشي کز سر پيمان تو برخاست
تا سرزده خورشيد جهان تاب ز مشرق
خورشيد فروغي ز گريبان تو برخاست