شماره ٥١: اولم رام نمودي به دل آرامي ها

اولم رام نمودي به دل آرامي ها
آخرم سوختي از حسرت ناکامي ها
تو و نوشيدن پيمانه و خشنودي دل
من وخاک در مي خانه و بدنامي ها
چشم سر مست تو تا ساقي هشياران است
کي توان دست کشيد از قدح آشامي ها
قدمي رنجه کن از سرو سمن ساق به باغ
تاصنوبر نزند لاف خوش اندامي ها
مي خورد مرغ دل از دوري خال و خط تو
غم بي دانگي و حسرت بي دامي ها
عاقبت چشم من افتاد بدان طلعت نيک
چشم بد دور از اين نيک سرانجامي ها
سر و پا آتشم از عشق فروغي ليکن
پختگي ها نتوان کرد بدين خامي ها