اي زلف تو بر هم زن فرزانگي ما
وين سلسله سرمايه ديوانگي ما
سر بر دم تيغ تو نهاديم به مردي
کس نيست درين عرصه به مردانگي ما
با ما نشدي محرم و از خلق دو عالم
سوداي تو شد علت بيگانگي ما
آن مرغ اسيريم به دام تو که خوردند
مرغان گلستان غم بي دانگي ما
گفتم که کسي نيست به بيچارگي من
گفتا که بتي نيست به جانانگي ما
گفتم که بود قاتل صاحب نظران، گفت
چشمي که بود منشا مستانگي ما
عالم همه را سوخت به يک شعله فروغي
شمعي که بود باعث پروانگي ما