شماره ٤٥: چون خاک مي شود به رهت جان پاک ما

چون خاک مي شود به رهت جان پاک ما
بگذار نخوت از سر و بگذر به خاک ما
يا رب که دامن تو نگيرد به روز حشر
خوني که ريختي ز دل چاک چاک ما
دردا که هيچ در دل سختت اثر نکرد
اشک روان و آه دل دردناک ما
تا کي که با خيال تو در خاک مي کنيم
خم خانه مست مي شود از فيض تاک ما
دل شد شريک غصه ما در طريق عشق
غيرت اگر بهم نزند اشتراک ما
ديديم روي قاتل خود را به زير تيغ
سرمايه سلامت ما شد هلاک ما
تا تکيه کرده ايم فروغي به لطف دوست
از خصمي فلک نبود هيچ باک ما