ساقيا کمتر مي امشب از کرم دادي مرا
تا سحر پيمانه پر کردي و کم دادي مرا
تا شراب آلوده لعلت گفت حرفي از کباب
رخصتي بر صيد مرغان حرم دادي مرا
شام اگر قوت روانم دادي از خون جگر
صبح ياقوت روان از جام جم دادي مرا
دوش گفتي ماجراي وصل و هجرانت به من
هم اميد لطف و هم بيم ستم دادي مرا
در محبت يک نفس آسايشم حاصل نشد
کز پس هر عافيت چندين الم دادي مرا
من که در عهدت سر مويي نورزيدم خلاف
مو به مو، ناحق به گيسويت قسم دادي مرا
من نمي دانم که در چشم خمارينت چه بود
کز همه ترکان آهو چشم، رم دادي مرا
تا خط سبز تو سر زد فارغ از ريحان شدم
خط آزادي ازين مشکين رقم دادي مرا
تا نهادم گام در کويت روا شد کام من
منتهاي کام در اول قدم دادي مرا
تا فکندي حلقه هاي زلف را در پيچ و خم
بر سر هر حلقه اي صد پيچ و خم دادي مرا
گاهيم در کعبه آوردي و گاهي در کنشت
گه مسلمان و گهي کافر قلم دادي مرا
چون ميسر نيست ديدار تو ديدن جز به خواب
پس چرا بيداري از خواب عدم دادي مرا
تا لبان من شدي در مدح سلطان عجم
شهرتي هم در عرب هم در عجم دادي مرا
ناصرالدين شه، فروغي آن که گفتش آفتاب
روشنيها از رخت هر صبح دم دادي مرا