وقت مردن پا نهاد آن شمع بالين مرا
تا بخربندي ستاند جان غمگين مرا
دوش بوسيدم لب شکرفشانش را به خواب
کاش پنداري نبود اين خواب شيرين مرا
خون آهوي حرم را در حرم خواهند ريخت
محرمان بينند اگر آهوي مشکين مرا
برکند از باغ بيخ نسترن را بي خلاف
گر ببيند باغبان آن شاخ نسرين مرا
چشم بد زان ترک يغمايي خدايا دور کن
کز نگاهي کرد تاراج دل و دين مرا
مصلحت اين است کز رويش نپوشم چشم شوق
کز جهان پوشيد چشم مصلحت بين مرا
گفتم از کار دل خود عقده کي خواهم گشود
گفت وقتي مي گشايي زلف پرچين مرا
گفتم آيا نخل اميدم به بر خواهد رسيد
گفت اگر در بر بگيري سرو سيمين مرا
گفت از خون فروغي دامني آلوده کن
گفت بايد بوسه زد دست نگارين مرا