شماره ٩: کي رفته اي زدل که تمنا کنم تو را

کي رفته اي زدل که تمنا کنم تو را
کي بوده اي نهفته که پيدا کنم تو را
غيبت نکرده اي که شوم طالب حضور
پنهان نگشته اي که هويدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدي که من
با صد هزار ديده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آيينه ساز شد
تا من به يک مشاهده شيدا کنم تو را
بالاي خود در آينه چشم من ببين
تا با خبر زعالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دير بگذري
تا قبله گاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبي نقاب ز رويت بر افکنم
خورشيد کعبه، ماه کليسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من
چندين هزار سلسله در پا کنم تو را
طوبي و سدره گر به قيامت به من دهند
يک جا فداي قامت رعنا کنم تو را
زيبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زيبا کنم تو را
رسواي عالمي شدم از شور عاشقي
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
با خيل غمزه گر به وثاقم گذر کني
مير سپاه شاه صف آرا کنم تو را
جم دستگاه ناصردين شاه تاجور
کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را
شعرت ز نام شاه، فروغي شرف گرفت
زيبد که تاج تارک شعرا کنم تو را