گر باغبان نظر به گلستان کند تو را
بر تخت گل نشاند و سلطان کند تو را
گر صبح دم به دامن گلشن گذر کني
دست نسيم، گل به سرافشان کند تو را
مشرق هزار پاره کند جيب خويشتن
گر يک نظر به چاک گريبان کند تو را
اي کاش چهره تو سحر بنگرد سپهر
تا قبله گاه مهر درخشان کند تو را
دور فلک به چشم تو تعليم سحر داد
تا چشم بند مردم دوران کند تو را
چون مار زخم خورده، دل افتد به پيچ و تاب
هرگه که ياد طره پيچان کند تو را
در هيچ حال خاطر ما از تو جمع نيست
قربان حالتي که پريشان کند تو را
با هيچ کس به کشتن من مشورت مکن
ترسم خدا نکرده، پشيمان کند تو را
الحق سزد که تربيت خسرو عجم
مير نظام لشکر ايران کند تو را
جم احتشام ناصرالدين شه که عون او
هم داستان رستم دستان کند تو را
داند هلاک جان فروغي به دست کيست
هر کس که سير نرگس فتان کند تو را