شماره ٣: به جان تا شوق جانان است ما را

به جان تا شوق جانان است ما را
چه آتش ها که بر جان است ما را
بلاي سختي و برگشته بختي
از آن برگشته مژگان است ما را
از آن آلوده دامانيم در عشق
که خون دل به دامان است ما را
حديث زلف جانان در ميان است
سخن زان رو پريشان است ما را
چنان از درد خوبان زار گشتيم
که بيزاري ز درمان است ما را
ز ما اي ناصح فرزانه بگذر
که با پيمانه پيمان است ما را
ز بس خو با خيال او گرفتيم
وصال و هجر يکسان است ما را
سر کوي نگاري جان سپرديم
که خاکش آب حيوان است ما را
شبي بي روي آن مه روز کردن
برون از حد امکان است ما را
گريبان تو تا از دست داديم
اجل دست و گريبان است ما را
به غير از مشکل عشقش فروغي
چه مشکل ها که آسان است ما را