درين ره گر به ترک خود بگويي
ببيني کان چه مي جويي خود اويي
تو جاني و چنان داني که: جسمي
تو دريايي و پنداري که جويي
تويي در جمله عالم آشکارا
جهان آيينه توست و تو اويي
نمي دانم چو بحر بيکراني
چرا پيوسته در بند سبويي؟
ز بي رنگي تو را چون نيست رنگي
از آن در آرزوي رنگ و بويي
به گرد خود برآ، يک بار، آخر
به گرد هر دو عالم چند پويي؟
مراد خود هم از خود بازيابي
عراقي، گر به ترک خود بگويي