اي ربوده دلم به رعنايي
اين چه لطف است و آن چه زيبايي؟
بيم آن است کز غم عشقت
سر بر آرد دلم به شيدايي
از خجالت خجل شود خورشيد
گر تو برقع ز روي بگشايي
زير برقع چو آفتاب منير
اندر ابر لطيف پيدايي
در جمالت لطافتي است که آن
در نيابد کمال بينايي
منقطع مي شود زبان مرا
پيش وصف رخ تو گويايي
آن ملاحت که حسن روي توراست
کس نبيند، مگر که بنمايي
نيست بي روي تو عراقي را
بيش ازين طاقت شکيبايي