اي دل و جان عاشقان شيفته جمال تو
هوش و روان بي دلان سوخته جلال تو
کام دل شکستگان ديدن توست هر زمان
راحت جان خستگان يافتن وصال تو
دست تهي به درگهت آمده ام اميدوار
روي نهاده بر درت منتظر نوال تو
خود به دو چشم من شبي خواب گذر نمي کند
ورنه به خواب ديدمي، بو که شبي وصال تو
من به غم تو قانعم، شاد به درد تو، از آنک
چيره بود به خون من دولت اتصال تو
تو به جمال شادمان، بي خبر از غمم دريغ!
من شده پايمال غم، از غم گوشمال تو
ناز ز حد بدر مبر، باز نگر که: در خور است
ناز تو را نياز من، چشم مرا جمال تو
بسکه کشيد ناز تو، مرد عراقي، اي دريغ!
چند کشد، تو خود بگو، خسته دلي دلال تو؟