بگذر اي غافل ز ياد اين و آن
ياد حق کن تا بماني جاودان
تا فراموشت نگردد غير حق
در حقيقت نيستي ذاکر، بدان
چون فراموشت شد آنچه دون است
ذاکري، گرچه بجنباني زبان
خود نيابي چاشني ذکر دوست
تا کني ياد خود و سود و زيان
چون ز خود وز ياد خود فازغ شوي
شاهد مذکور گردي بي گمان
بگذري از ذکر اسماء و صفات
چون شود مذکور جانت را عيان
ذکر جانت را فراگيرد چنانک
نايدت ياد از دل و جان و روان
واله و مدهوش کردي آن نفس
در جمال لايزالي، بي نشان
هر چه خواهي آن زمان يابي ازو
خود کسي خود را نخواهد آن زمان
اين چنين دولت نخواهي تو مگر
بر کني دل را ز ياد اين و آن
ياد نايد هيچ گونه حق تو را
تا تو ياد آري ز يار و خان ومان
اي عراقي، غير ياد او مکن
تا مگر ياد آيدت با ذاکران