تا کي همه مدح خويش گوييم؟
تا چند مراد خويش جوييم؟
بر خيره قصيده چند خوانيم؟
بيهوده فسانه چند گوييم؟
اي ديده بيا، که خون بگرييم
وي بخت، بيا، که خوش بموييم
ما را چو به کام دشمنان کرد
آن يار که دوستدار اوييم
نگذاشت که با سگان کويش
گرد سر کوي او بپوييم
دانم که روا ندارد آن خود
کز باغ رخش گلي ببوييم
زين به نبود، کز آب ديده
خيزيم و گليم خود بشوييم؟
گردي است به راه در، عراقي
آن گرد ز راه خود بروبيم