شود ميسر و گويي که در جهان بينم؟
که باز با تو دمي شادمانه بنشينم؟
به گوش دل سخن دلگشاي تو شنوم؟
به چشم جان رخ راحت فزاي تو بينم؟
اگر چه در خور تو نيستم، قبولم کن
اگر بدم و اگر نيک، چون کنم؟ اينم
به سوي من گذري کن، که سخت مشتاقم
به حال من نظري کن که، سخت مسکينم
ز بود من اثري در جهان نبودي، گر
اميد وصل ندادي هميشه تسکينم
بدان خوشم که مرا جان به لب رسيد، آري
ازان سبب دو لب توست جان شيرينم